روایت من از اتاق درمان:
درمان فضایی است که در آن اجازه می دهیم نوری برنده به آهستگی در ما نفوذ کند. به آن جا که در نگاه اول و با عقل و منطق و هرچه در چنته داریم نمی بینیم و نمی شنویم و نمی توانیم. هم می سوزاند و هم روشن و زنده می کند. نوری آمیخته از ما و دیگری، جایی میان ما، غریب و آشنا: خیلی وقت ها برای ترمیم زخم ها نمی شود فقط زخم را پانسمان کرد و بخیه زد و آن را به گذر زمان سپرد تا به آرامی در آن حل و جذب شود. در اتاق درمان، درمانگر و آن بخش از بیمار که علی رغم آن که رنج به دیواره های روانش چنگ می کشد می ماند و می خواهد؛ با هم یار می شوند تا به زخم های زیرین برسند، زخم هایی بی زمان، بی مکان، بی نام. و آرام آرام از بلبشوی درهم تنیده اضطراب ها، ناتوانی ها و ناامیدی ها؛ آواها و هجاها و بعد کلمه ها کنار هم جان و معنا می گیرند و روایت تازه ای می گویند... ملغمه ای گس از تفکر و کلام... و هر انسان روایتگر قصه منحصربه فرد خودش از این جهان خواهد بود. قصه نورها و تاریکی ها...
رواندرمانی بزرگسال